Sunday, October 31, 2004

I click on your name... lean and I kiss your lips... unlike you... the face is cold.


...your son brought flowers to you(r grave.)

تولد

بیشتر از پیشتر
...انگشتانم را در پستانهایت فرو می کنم-بلند
سلولهای کشنده را
بیرون می کشم
مسیح مانند میانه ات را نفسی می دمم

زنده شو!


Birthday

More than ever...
Push my fingers through your breasts-long
And pull out the killer cells
Jesus like... into you I breathe...

Alive be!

-sheema

Friday, October 29, 2004

You never realize the last time you see someone is the last time...

Sunday, October 24, 2004

October 31 is Maman's birthday. I've decided to celebrate her life by donating blood to Red Cross.

Wednesday, October 20, 2004

They are cursed to eternal hatred!

I am one the blogers who is threatened to be killed by the islamicarmy!

Tuesday, October 19, 2004

If the petition's link doesn't work, please go to www.stoning.webbyen.dk.

Monday, October 18, 2004

The punishment of death by stoning is not suspended in Iran. As a member of International Committee against Stoning... I ask you to Please sign the petition for the release of 13-year-old Zhila Izadi. The case is still pending and the abolition of this barbaric act needs your signature.

(The petition link via z8un)
My 2 1/2 year old daughter... after seeing her photo on the Iranian Times...
starts giggling and wiggling: Maannnnni (she calls me!) Bibeen...look maani...I am hiding in three! Pretty!
Last Saturday... P and I took the little girl for a 5 min. drive and ...and here are some
photos ... The New England's foliage.

update: I still have pain and the movement on my left side is limited...

Saturday, October 16, 2004

درد امانم را بریده...

Thursday, October 14, 2004

A 13 year old girl, Zhila is going to be stoned to death in Iran (via Halle).



برای دل خودم

دلم برایت تنگ است
برای فال حافظ و گلبانگت
بیا!
که میان حقیقت و خیال مانده
فریاد به حلقوم هجوم آورده
...


امروز... قریب کوی تو
این گامهای آهسته راغریبانه
لابه لای شاخه ها و گیسوان بلوط و برگهای انجیر می نشانم

همینجا

زیر این سایه طویل اما

از زجر نبودنت،
رشته های تب وبی تابی و بی مادری را

هزار هزار می ریسم




بی تو!

...برهنه- زنده در خودمی کشد

این شورابه اشک و لکه های... های های

گوشت و تنم را سخت می خورند


Tuesday, October 05, 2004

I had a difficult day. I miss Maman dearly and... especially today I don't feel... I have enough energy to write and express myself. I just need to say I very much enjoyed the debate between the two intelligent and self-made men, John Edwards and Dick Cheney.


امروز برای مامان
خیلی بی تاب بودم و روز سختی داشتم. انرژی ندارم متن بلند و بالا بنویسم ولی مناظره چنی و ادوارد - دوتا آدم باهوش و خودساخته
جالبتر از این بود که بدون دوخط نوشتن ازش بگذرم.

Monday, October 04, 2004

As the pain of aging is growing around my shoulders and neck...this product is becoming my number one friend!

I am turning 32 in November!

باید اسم مطلبی که تحت عنوان ادبیات مهاجر نوشته بودم را بگذارم: فغان-بلاگنامه! مقاله ونقد نیست ولی لازم بود که نوشته بشه و گویا هم چاپ کرده. چند جایی هم بهش لینک داده شده و راجع به اش بعضی دوستان صاحب نظر و اهل قلم برایم نظرات مثبت و منفی اشان را فرستاده اند.

Sunday, October 03, 2004

Tuesday: I am invited to Roya Hakkakian's poetry reading in New York. I heard her voice on the phone... when I got the invitation. I have a class the same night and it is too far for me to drive and leave P to baby-sit our little girl, Dora the explorer!

Friday, October 01, 2004



ادبیات مهاجر

امروز که بنگارش این مطلب پرداخته ام برآنم تا کمی از آنچه در این چند ماهه اخیر مرا به خود مشغول ساخته بر چهره صور ریخته و به رشته تحریر در آورم. شاید که نسلهای آینده بخواهند دور از غرض حاکم بر جامعه ایران و ادبیات مهاجر به قضاوت بنشینند ومعقولانه از میانه فغان سخنوران ادبی و فقط برای رفع نیاز، کشتی اندیشه را بر ساحل مقصود بنشانند.

همچنان که شاهد بودیم در سالهای پس از انقلاب اسلامی، تاریخ ایران بار دیگر متحول از مهاجرت جمعی ایرانیان گشت. آنچه که مرا به عنوان یک شاعره ایرانی و زنی مهاجر، امروز برانگیخته تا این خطوط را بنگارم اهمیت این برهه از زمان در شعر معاصر فارسی می باشد. شاعرانی که دور ازمام وطن، بار تمام رنج ها و محنت های زبان را می کشند تا رنگ درد و غربت را با قلم فرهیخته هنر بیالایند. آنچه که کار این دسته از شاعران را اهمیت می بخشد همانا قدرت خلاقیت است که سعی دارد عاری از تظاهر، عا لمی از معانی را به خواننده عرضه کند. لازم به تذکر است که اکثر شعرای جوان مهاجر تحصیلات خود را در ایران به اتمام نرسانده اند. البته این مورد نه تنها ادبیات مهاجر را متمایز می سازد بلکه دانش فارسی این دسته از شعرای دور از میهن مخصوصا آنان که صاحب نام شده اند را زیر سوال می برد. قشر فشرده ای از نویسندگان و منتقدین، دانسته یا نادانسته دست به تک چهره سازی می زنند و به مداحی اشعار افرادی می پردازند که گاهی شعرشان حتی عطش خواننده را فرو نمی نشاند چه رسد که بخواهد تجربه یک نسل مهاجر را به تصویر درآورد. نتیجتا خواننده برای شناخت شعری خوب یا نقدی بی پیرایه، فقط می تواند به تحقیقات و علاقه شخصی اش اعتماد داشته باشد. واژه های موزون کنار یکدیگر نهادن و از سر دوستی نقدی نوشتن تا شاعری را خوش آید و پاره سنگهای نوشتاری را تحت عناوین بزرگترین شاعر مبارز و مهاجر به خواننده عرضه کردن، فقط نشانی دیگر از فضای ناسالم حاکم بروطن و ریشه در فرهنگی گنگ دارد و حرکاتی چون محدود کردن شعر شاعری توسط متبحرین نقد زبان فارسی فردا به گرفتن صدا و جان انسانها ختم می شود.

بارها و بعمد مشاهده شده است که برای جلوه دادن به اشتباهی محض، از تکامل ارزانٍ سبب و یا حساسیتهای فردی استفاده شده است. اکنون من خود هم به عنوان خواننده و هم شاعره ناچار به ذکرم که اصطلاحات و عبارات بعضی از شعرا و منتقدان زبان، به مراتب فاقد شور و شعور ادبی اند. گاهی این افراد که خود را مرکز جهان می دانند آنچنان فردیتشان را صاحب فضایلی والا می بینند که آدمی انگشت به دهان می ماند که این قدیسین و رجاله های شعر و ادب چگونه خود و خواننده را اینچنین به ریشخند گرفته اند! مگر با چندین کتاب چاپ کردن، از خطای فاحش در قصاید و یا ارزانی نوشتاری اینگونه منتقدین بی رکن و شعرای به زور معروف شده کاسته می شود؟

البته جای بسی خوشبختی است که آنچه اکثریت این نسل مهاجر می آفریند با نادیده انگاشته شدن این دسته از مهملبازان از پای باز نمی ماند و به اسارت این تراکم جانفرسا و انبوه معانی پوسیده در نخواهد آمد زیرا که این تنها شاعر و شعر ایرانی مهاجر نیست که نادیده گرفته خواهد شد بلکه تقویم ملتی است که ادبیاتش ارزش خواندن و شنیده شدن دارد و بنا بر این نمی توان از این مهم غافل ماند و احساس و اندیشه و یا صنعت شعر را با کلی گویی و فرهنگ مداحی از پای بنشاند.


با خواندن این مطلب به راحتی می توان پی برد که اعتقاد من به راستی در نگارش و درستی در آفرینش است. در این نوشتار سعی نموده ام که بدون فرمولهای ریاضی و یا استدلالها و روانکاوی نویسنده و یا شاعر خاصی و با رعایت حرمت و به دور از گزافه گویی کمی به نقش شاعر مهاجر و اهمیت شعر این گروه در ادبیات زنده بپردازم. حال اگر این نوشتار افرادی را خوش نمی آید یا صدای ضمه درگوشه ای از این نوشته جای مانده و کلمه ای به غلط تایپ شده، بر من ببخشید زیرا که تحصیلات دبیرستانی و آکادمیک خود را در ایران نگذرانده ام و آنچه آموخته ام همه را ممنون ادبیات بدون رابطه و کتابهای غنی زبان مادری و مهمتر از همه علاقه و تحقیقات شخصی ام می باشم.

شیما کلباسی - آمریکا
اکتبر 2004