Friday, January 14, 2005


ملالی نیست

خسته ام و... تب دار شاید
بیرون برف می بارد و زنی دیوانه مدام برایم ای-میل می زند
قلبم روی برف می نشیند
و پالتوی سیاه مادر
و شالی خاکستری

روی برفها
تن تبدارم را می اندازم

باغچه سفید است
کوه سفید است
تخم چشمان هم

گیسوانم بلند
تار سفیدش به سیاهی رنگ شده
تارنمای نمای گیسوانم
سپیدی اش اما
ناپایدار


کوهپایه را زیر ناخنهایم
و حیرت سفید چشمانم
پالتوی سیاه
شالم کو؟

و این تخم مرغهای شکسته
و پنیرهای فاسد
و کاهوهای گندیده

شیما؟
برف را می گزم

تشنه
روی برف می لغزم
برهنه در برف
و رد دستهایم
بلندتر از شال
خاکستری
سر می خورد