Friday, May 20, 2005


توی مطب پزشک مشغول خوندن یه مقاله هستم راجع به اینکه اگر چند تا بچه دارین و توی ماشین آروم نمی شینن بینشون باید بالشت و از این قبیل چیزا بگذارین که نتونن دستشونو به هم برسونن و اذیت کنن! کم مونده بود خنده آرومم تبدیل به قهقه بشه و روی زمین قل بخورم... یاد خودم و دوتا برادرام افتادم... و صدای مامان که رو به بابا می گفت ما بچه بودیم کجا کارای این سه تا بچه رو می کردیم... ما خیلی مودب بودیم...