Wednesday, May 03, 2006


سبزها آبیها

به تو فکر می کردم. به لحظه هایی که می آیند و چشم باز نشده می پرند. به تو فکر می کردم و خرگوشهایی که با سفید و لکه های خاکستری لابه لای کاجهای پشت خانه می جهند. به هیزمهای آتش نشده از پارسال که دولا در گرمای ظهر روی هم برشته بافته شده اند. به تپه و بوته هایی که اینجا و آنجا در خلسه فرو رفته اند. به تو فکر می کردم و لحظه ای که رفت و باز برنگشت تا دوباره بگویم بیا! بیا با هم کمی چای چوپونی بنوشیم! آتشی بپا کنیم و کتری سیاه و دود زده امان را با آب و بسته ای چای لیپتون بگذاریم تا قل بزند. زیر خاکسترها ی داغ هم تا رفتن و برگشتن از کوه، سیب زمینی بگذاریم...

اینجا... هر روز بهار، گلهای نارنجی و بنفش و قرمز و زرد را با دستانم کاشته ام و دستکشهای باغبانی ام و کلاهت را به روی دسته های فرغون وارونه می اندازم.

زیر باران و زیر آفتاب... سبزها و آبیهای جهان...