Friday, June 29, 2007



این مطلب در پاسخ به متنی که ملیحه تیره گل تحت عنوان و چنین است که چرخه هم­چنان می­چرخد (پیرامون فضای پیرامون «زندانی تهران») نوشته شده است.


ما در کجای تاریخ ایستاده ایم؟

اخیرا در پی چاپ کتاب "زندانی تهران" مطالب زیادی در باره نویسنده زن این کتاب، مارینا نعمت، نوشته شده است. متاسفانه بیشتر این مطالب توسط افرادی است که خود کتاب را نخوانده اند. این افراد نه نقد و بررسی که نامه های اعتراض آمیز نوشته اند! متاسفانه در این مطالب بیشتر از آنکه به جنایات رژیم پرداخته شود به نعمت و انگیزه های وی در نوشتن کتابش و درستی یا نادرستی حرف ها و ادعاهایش پرداخته شده و این از دید من معلول زیستن و شکل گرفتن در همان نظام استبدادی است که کتاب نعمت قصد افشایش را دارد.

اگرکلمه «تواب» را با بهایی، مجاهد، کمونیست، ساواکی و یا هر چیز دیگری عوض کنیم باز با اعتراضی مشابه روبرو خواهیم شد، گیرم که از گوشه ای دیگر و به وسیله جمعی دیگر. یکی از ویژگی های ذهن بسته و مستبد همین است که در رفتار فکری خود بسیط است و وابسته به چند محرک مشخص و از پیش تعیین شده. ذهن استبدادی فردیت نمی شناسد. دیدش سنگی است و واکنشش سنگی. نه تعادل می فهمد و نه تکامل. مثل سنگ بسیط است و فقط یک چیز! مثال چنین رفتاری نوشته اخیر ملیحه تیرهگل است. افرادی مثل تیره گل نه هرگز پیرامون حقوق زنان، بهاییان، کردها، بلوچها، و سایر اقلیتهای مذهبی، جنسی و قومی نوشته اند و نه به آن توجه ای نشان داده اند. اما هم اینان ناگهان با چاپ کتابی از یک بازمانده ستم و سرکوب به اوعلاقمند شده و پیرامون کتابش قلم فرسایی می کنند.

دیدگاه تیره گل و زبانی که وی در نوشته خود به کار گرفته سرکوبگرانه و به قصد ارعاب است. تیره گل ابتدا خود را آزاداندیش جلوه می دهد و سپس از طریق خلط مبحث و برچسب زدن به دیگران، سعی می کند که حرف خود رابه کرسی بنشاند. کار او مثل کار کسی است که پول می گیرد تا فعال حقوق بشر باشد! تیره گل می نویسد تا نوشته باشد. می خواهد که از قافله عقب نماند و در این راه از تحریف و مسخ حرف های دیگران ابایی ندارد. او نقل قول را خلاصه می کند و در زمینه ای کاملا متفاوت با زمینه اصلی به کار می برد تا به نتیجه گیری های مطلوب خود برسد.
به طور مثال وی نوشته های چند خطی وبلاگ *مرا که در آن همه گونه مطلبی، از تعویض پوشک کودکم تا بیماریم به سبب بارداری، پیدا می شود به عنوان «مقاله» معرفی می کند. بعد مرا (به عمد؟) با یک زندانی سیاسی سابق عوضی می گیرد. من هرگز ادعا نکرده ام که زندانی سیاسی بوده ام. من حتی ادعای فعال سیاسی بودن هم نداشته ام. زمانی که انقلاب ایران اتفاق می افتاد من تنها ۵ سال داشتم. ده سال بعد اما، یعنی زمانی که داشتم ایران را به قصد پاکستان ترک می کردم به اندازه کافی خفقان و بیرحمی و سانسور و سرکوب دیده بودم تا بدانم که دارم از چنگال رژیمی بی اعتنا به هرگونه مفهوم انسانی می گریزم. تاریخ انقلاب ایران چیزی نیست که بتوان به دلخواه در آن دست برد. همه می دانند که در روزهای پس از پیروزی انقلاب، عده ای، تعدادی دیگر را در خیابان ها به جرم ساواکی وارتشی و طرفدار شاه بودن از هم دریدند. آیا اعتراض کردن به این امر دلیل دفاع از شاه وساواک است یا دلیل پایبندی به حقوق بشر و سیستم داوری و جزا دهی معقول و انسانی؟!

‌ من از معدود نویسندگان و شاعران ایرانی هستم که جنایاتی که در حق بهاییان، کردها، بلوچها، سیاسیون مذهبی، چپی ها و سایر اقلیتهای مذهبی، سیاسی و قومی شده را همواره در مصاحبه ها و نوشته های خود مطرح نموده و به آن اعتراض کرده ام. چگونه کسی مانند تیره گل که خود را منتقد می خواند به مصاحبه اخیر من در سایت گزارشگران** توجه نکرده است ولی نوشته های وبلاگی مرا تحریف کرده و سپس به عنوان مرجع مورد سؤ استفاده قرار داده است؟! او حتی برای درج نوشته های من در مقاله اش از من اجازه نیز نگرفته است!

تیره گل نه تنها پایبند به معیارهای اخلاقی نقد و بررسی نیست که با توسل به تحریف، شعور خوانندگان خود را نیز تحقیر می کند. او و نویسندگانی مانند او نمی توانند تشخیص بدهند که مارینا نعمت حق نوشتن دارد، چه تواب باشد و چه نه، چه با رژیم جمهوری اسلامی همکاری کرده باشد و چه نه، چه دیدگاه هایش اورینتالیستی باشد و چه نه. فعال حقوق بشر بودن یعنی همین که آدم از حق فردی که با او موافق نیست دفاع کند. و اگر نه سنگ ایده ئولوژی خود را به سینه زدن از کسی فعال مدنی و حقوق بشری نمی سازد! امثال تیره گل بر مارینا نعمت انگشت می گذارند و او را مسبب تباهی می دانند. دیگران چنین نظری را راجع به مجاهدین وکمونیست ها وسلطنت طلبها دارند. ولی هیچکدام دقت نمی کنند که مردم یعنی همه این ها وهمه این ها بخشی از همان مردمی هستند که باید از حقوق پایمال شده شان دفاع کرد. توابان غیر از زندانیان سیاسی نبودند. عده ای مقاومت کردند و از بین رفتند و عده ای زیرشکنجه های جسمی و روانی طاقت فرسا مجبور به همکاری با رژیم شدند. حقوق بشر می گوید که با اینان نه به مثابه مجرم که به مثابه افرادی که در حقشان جرمی صورت گرفته رفتار شود. و اولین کار برای انجام این مهم، گوش کردن به حرف های آنان است، تشویق کردنشان به بیان خاطرات زجزآور خود و یادآوری کردن به آنان (و به خود) که آنچه که ما را از جمهوری اسلامی جدا می کند همین رفتار متفاوت ما با «دیگران» است.