Monday, December 06, 2004


امروز با دختر کوچولو نشستم به نقاشی کردن ولی همه اش بازیگوشی می کرد. اول پاک کن، بعد رنگ روغن، بعد قلم مو روی زمین می افتادند که یعنی به من دخترک دوسال و نیمه توجه کن، نمی خوام نقاشی کنی، من اینجام... اینجا
اما بالاخره امروز اولین تابلو با رنگ وروغن رو نقاشی کرد

دیروز برای بازی دخترک رو بردمش پارک. از سرما تیک تیک می لرزیدم. بالاخره رضایت داد که بیاد تو ماشین و بشینه تو صندلیش تا کمربند امنیتیش رو ببندم که برونیم و بریم. ولی پارک رفتن همانا و تب و سرماخوردگی من اوج گرفتن همان. چشمهام دو تا خط. عطسه پشت عطسه. گلو درد. اما طبیعت در اوج زیباییست. بیرون برف میاد...