Wednesday, January 12, 2005


عنوان نامه: امان!

در پاسخ به پرسش نخست بگذاريد فرياد كشم كه با هر دو مخالفم. با حاميان درون قدرتش و آناني كه در اين بيغوله تدارك بيينان با سفسطه سرگرم حمايت از چند خط ديكته شده گشته اند.

سواي امضا كنندگان و ارايه دهندگان با دو نگاه به كلمات و سياق متن نظر مي افكنم: كلمات به زباني گويا اعلام مي دارند : از آنجا كه تجربه اين هشت سال نشان داد رياست جمهور مسوول نبوده و ساختار نهادهاي موجود و قانون اساسي دست مسوولين! را بسته است بايست بياييم و قانون اساسي نويني كه البته يادمان نرود براساس حقوق بشر بودنش را! تدوين نماييم. كه؟ مجلس موسساني كه اين فراخوان به همه پرسي نسبت بدان حكم مي كند و دست آخر اين مجلس موسسان قانون اساسي كه مي گوييم را مهر تاييد مي زند. از شيما خانم مي پرسم آخر اين با چه منطق مبارزه و احقاق حقي سازگاري دارد؟ بگذريم كه فرض محال محال نيست و آمديم افراد خودي نشان دادند كه بله طالب اين مجلس موسسان هستيم و اين مجلس موسسان هم مانند ظهور غافلگيرانة طراحان يكشبه درخشيدن گرفت و در آخر هم بله اين هم قانون اساسي نوينمان. گيرم چه غم گر همه عالم مردند.
شيما جان، نه مفهوم كلمه به كلمه اين نوشته نه مفهوم برداشتي از سياقش با درد من نوعي و آنچه بر ما رفته و مي رود همخواني ندارد. گر تو اينگونه نمي انديشي خوب حتما مشكلات را فقط يك چيز ديده اي و راه حل را هم در اين. اما نازنين، حتما اخبار نوشته و نانوشته را نيز دنبال مي نمايي. حتما مي داني در چه زمانه و مكانه اي در دنياي امروز قرار گرفته ايم. حتما سرنوشت آزادي در سرزمينمان را ديده اي. حتما مي داني جوانان داخل ايران نمي خواهند عروسك خيمه شب بازي باشند و به بله صحيح است قانع گردند. نازنين: خواسته صريح است: آزادي. در محيط خفقان زده اگر نيم قدمي از آنچه خواسته بازيگران قدرت است خلاف برداري آن قلم را مي شكنند مگر دردي از درد بيدرمانشان از قبيل كسب آبرو نداشته يا استمرار نفوذشان را رقم زني.
بگذار اين جماعت طراح خوش كارشان باشند، اما درد من چيز ديگري است.نكته اي است وراي اين بازيها. آينده روشن براي جوانان با انگيزه اي اصيل و راه گشا محك مي خورد. زمانه اي كه بايست ستون فرهنگ آزادگي و انديشه مشعل فروزان راه مبارزه باشد. معلوم است كه در خفقان نگاه داشتن اين ستونِ بايسته، اين چنين فعالان مثلا سياست نويس در محيط هويت گريز جمعي هم وطنان مي تواند سبب سرگرمي شود. اما نازنين همانطور كه خواندي زمان را داريم از دست مي دهيم.

مي گويي با جنايتكار نبايست آشتي كرد. مگر من قهر كرده ام. ابدا موضوع آشتي يا قهر نيست. موضوع مسووليت است. شما در مملكتي زندگي مي كنيد كه اگر براي ساعتي هم شده بخواهي فرزند دلبندت را به دست پرستاري بسپاري از او كارنامه گذشته اش را مي طلبي، به نظارت مستمرش مي پردازي و مي داني اين پشتگرمي را نيز داري كه اگر احيانا خطايي رفت محكمه اي هست و ضمانتي. حال چطور است كه بعد از بيان اين خط كه : با جاني متحد نمي شويد ، يك آن قلب مهربانتان از ترس تداوم كشتار آلوده به شعار " به نتيجه مطلوب رسيدن حركت مردم " مي شود. اين را در توجيه "مذاكرات جهت دار" تقيه جالب مي انگاريد. نفهميدم، مي دانيم كه هر مذاكره اي هدفي را دنبال مي كند، اگر هدف حركت مردم است، مگر اين حركت جز به سوي آگاهي و عدالت خواهي مي تواند باشد. نكند حركت به سوي فراموشي به منظور ترس از كشتاريد. نازنين يادتان باشد در سرزميني هستيد كه جان آدمي ارزش دارد، مي گويند يك سوزن به خود بزن آنگاه جوالدوز به ديگري. هر مذاكره يا بخششي كه دوست داريد بايست بعد از آگاهي دادن به مردم صورت پذيرد.
اينگونه گز نكرده پاره كردنهاي تكرار همان اشتباهاتي است كه سرمان آورده اند، و اين بار ديگر با تكرارش مسووليد.

بگذار به شاهنامه بنگرم چون قبول دارم:

تو اين را دروغ و فسانه مدان
به يك سان روشن زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر باره رمز معني برد

بيا به حق طلبي كاوه آهنگر دوباره شيشه دلمان را صافي دهيم. بيا بار عام ضحاكي را ببينيم كه گوش تا گوش رايزناني صاحب مقام ايستاده اند و صحنه صحنه امضا جمع كردن است. به چه منظور؟ موضوع شهادتنامه اي است كه عدالت ضحاك زمان را مي گويد. در آن جمع يك كاوه، آري درست خواندي، يك كاوه نيز هست كه از حق طلبي باز نمي ايستد. و نوبت نوبت تجلي روح مقاوم ايراني است: روحي حق پرست و بي پروا. كاوه پس از خواندن آن محضر مي خروشد: كه اي پايمردان ديو... آري كه آي پايمردان ديو. نه ديوي در كار نيست، ديو همان پليدي است، ريا و دست درازي است.

شيما خانم، كوه انتقام ملتي ستم رسيده عظيم است. يادمان باشد مبارزه وقتي واقعيت مي يابد كه اجزايش فراهم باشد و اين روز روز سواي جماعتي كه سر خود را زير برف نگاه داشته اند من نوعي دارم مي بينم چه بر سرم آمده چه مي كنند و چه سياهي در انتظار است. اگر در آن زمان پيش بند چرمينة سوراخ سوراخ كاوه، دل چاك چاك ستم رسيدگان، بر فراز نيزه افراشته قرار مي گرفت يادمان باشد در اين روزگار ما نيز جاذبه اين فرياد و آن علم به مراتب قوي تر از افسونهاي مردم فريبان است. يادمان باشد كاوه هوس قدرت ندارد، مقصودش نجات ايران است و ايرانيان. مقصودش احياي حيثيت پايمال شده ايراني است و دفع ستم.
ضحاكان زمانه پير مي شوند، ديگر چهره رفسنجاني ها، خامنه اي ها، جنتي ها و ... دلي را به ترس نخواهد انداخت. صدام را همه ديدند. اما بدبختي ما همان فرزندان به بي هويتي خو كرده اينگونه تعليم ديده اي است كه يكشبه سر بزنگاه بايست خوش رقصي مدرني نيز تحويلمان دهد. سازگاران، ظريف ها، حسن روحاني ها ، پيام فضلي نژادها تعليم يافتگان اينانند. اگر قدرت را از اينان بگيري چه مكاني خواهند داشت؟ هيچ. پس مي دانيم اين تغيير ظاهر بازي استمرار غارت سرزمينمان است و دشمني با آنچه كه ديگر از ايران و ايرانيان باقي خواهد ماند.

شيما خانم نازنين، اگر پيام اين فراخوان؛ ضرورت ايجاد دادگاه جهاني به منظور مسووليت جمهوري اسلامي مي بود آنگاه دل من نوعي به آينده اي منظم و قانونمند دلشاد مي گشت و بدانيد با شوق و اميد هر كاري از دستم بر مي آمد در خدمتش نهاده بودم.
اگر پيام اين فراخوان " ايست معامله دولتهاي ديگر با تك نفراتي " مي بود با جان و دل بپا خاسته بودم.

مي دانم شما در هر تلاشي براي رساندن صداي ظلم و جلوگيري از آن همراه بوده ايد، ببينم درد امروز مگر نه اين است كه چاره به روز مي طلبد. پس چرا از درج چنين خواسته اي دريغ ورزيدند؟ مگر نه اين است كه ديگر آن شكنجه گر نيز از اينكه دادگاهي داير شده و دنيا برش تنگ آمده ، اين او مي بود كه مي ترسيد...

بگذريم، وقتمان را صرف اين بازي نكنيم. جوانان ايران مبارزين واقعي هستند و آنها از اين بازيهاي حكومت سخت دلزده هستند. اگر دل در گرو احقاق حقي داريد با جوانا ن ميهني باشيد كه ميهن بودنش و افتخار به هويت ايراني اش بلايي است در مقابل دست درازي سود طلبان. همراه جواناني باشيد كه عليرغم ستيز بيش از دو دهه با هويت اش، مي داند اين قدرت غصب كنندگان نه آيين دارند و نه دين! دلزده از بازي جماعت اين چنين فراخوان بده، دلسرد از سياستبازان بي اخلاق سياسي و خشمگين از سيستمي كه دشمن اوست به خروش آمده.
صداي خفه نگاه داشته شده منوچهرها، اكبرها، احمدها، اميدها، پرستوها، آرش ها، سيامك ها، سياوش ها، محمدها، عليرضا ها، مژده ها و و و باشيد. و بدانيم نوشتن قانون اساسي منطبق با اصول حقوق بشر هنگامي به ميدان مي آيد كه شر جنايت از سرمان برداشته شده باشد.


سايه