Tuesday, May 02, 2006


سه شنبه ها و پنج شنبه ها


سه شنبه ها و پنج شنبه های امسال رو از همه روزهای زندگیم بیشتر دوست دارم... سه شنبه ها و پنج شنبه ها روزهایی هستند که دختر کوچولو رو از کلاس تکواندو میارم و سر راه تو پارکینگ یک کافه ماشین رو پارک می کنم. دست همدیگر رو می گیریم و می ریم با هم نوشیدنی و کیک بخوریم. بین شیر وانیلی و شیر کاکایو یکی رو انتخاب می کنه و بعد می دوه به طرف مبلهای سبز و مخملی و با شوق و ذوق می شینه. با آهنگی که از بلندگوهای کافه پخش می شه آواز می خونه و پاهاش رو تکون می ده و نی رو توی شیرکاکایوش فرو می کنه، مک می زنه و مزه مزه می نوشه. گاهی هم مثل امروز که بارون به پنجره های بلند و قدی کافه می خوره ... از گوشه چشم به زحمت می شه... ماشینها رو تشخیص داد که پشت چراغ قرمز توقف کردند... دختر کوچولو هم که صدای باد نگرانش می کنه... با هر صدای باد و بارون برمی گرده دو زانو روی مبل می شینه و چونه اش رو روی لبه مبل می گذاره و پشت سرش رو نگاه می کنه... بعد دوباره برمی گرده تا بقیه کیک و شیرکاکایوش رو نوش جان کنه...

سه شنبه ها و پنج شنبه ها رو از بقیه روزهای زندگیم خیلی بیشتر دوست دارم... بخصوص وقتی به یادم میارن... تجربه های زندگیم... اینقدر فراز و نشیب داشته که بتونم ببینم... امروز چه کفتارهایی در حالیکه لبالب در سکون فکری غوطه ورند... به بهانه ایسمها و لوژیها و پست مدرنیسمهای خود ساخته کف می زنند... و البته که فرق ملحفه تمیز رو از ملحفه کثیف نمی دونند... و چون توی دستها شون سر آدمی که توسط مامورهای رژیم موقع فرار از مرز کشته شده رو مجبور نشدند ساعتی نگه دارند... با قهر و آشتیها و چشمک... هنوز مشغول بازی دست رشته هستند!

سه شنبه ها و پنج شنبه ها ی قشنگ عمرم رو به خاطر همه نقطه ها و حرفهاشون دوست دارم... و خوشحالم که یادم می اندازن... همیشه سه شنبه ها و پنج شنبه های زندگیم پر از شیرکاکایو یا شیر وانیلی و کیک سیب و سر انگشتهای نوچ دختر کوچولو نبوده!