Thursday, May 04, 2006

بلوزش را بالا کشید و روی پشتش جای شکنجه ها را نشان دارد. رابی-نگاه آبی، رو به من کرد و خواست که سوالهایش را ترجمه کنم... بپرسم که "او" کجا وچطوری شکنجه شده بوده است. رابی آمریکایی، افسر مهاجرت سازمان ملل در اسلام آباد بود. یهودی الاصل و زبان هندی و اردو را بدون لهجه مثل زبان مادریش حرف می زد. عاشق غذاهای تند و دهن سوز بود و موزیک شرقی می نواخت. تنها فرزند خانواده اش بود... "او" ی ایرانی ... ولی فقط به یک زبان تکلم می کرد... زبان درد و هیچ سازی هم نمی نواخت جز تار شکسته هایش!... و لباسهای رنگ و رو رفته اش... همیشه بوی عرق و غم می دادند... خواهر شانزده ساله "او" در تظاهرات مجاهدین در تهران دستگیر شده بود و سالها زندانی بود. خواهر دیگرش هم اعدام شده بود. "او" مدتی پس از مصاحبه اش با رابی، به کانادا مهاجرت کرد... اما مطمینم جای زخمها و سوراخهای پشت "او" با مهاجرتش ترمیم نشده اند... "او" ... فقط یکی از انسانهای ایرانی بود که به جرم عضویت در سازمان مجاهدین خلق (منافقین؟) در ایران شکنجه شده بود و بعد ها هم که از فعالیت و همکاری با مجاهدین خلق دست کشیده بود برای مدتی در اردوگاههای خاص در عراق توسط خود مجاهدین زندانی شده بود.

دیروز که مطلب مربوط به ولی الله فیض مهدوی را (به انگلیسی گذاشتم)... که تا چند روز دیگر حکم اعدامش را ماموران رژیم می خواهد به اجرا دربیاورد... یاد "او" افتادم و تکه و پاره های تنش ...