Wednesday, September 29, 2004


1
دیشب جلوی در دانشگاه روی نیمکتی دراز کشیدم. پایین پاهام دوتا دختر سیاه پوست آمریکایی نشسته بودند و آواز می خوندند. سرم رو به نیمکت تکیه دادم. موهام از پشت روی دسته های سبزش، سیاه ریختند. با دخترا آهسته شروع به خوندن کردم... شعرای کودکی شونو می خوندند که با شعرای مهد کودک دختر من هم آهنگ... ولی با شعرهای کودکی من زمین تا آسمون فرق دارند. سروده های دختر کوچولو، پر از شعارهای انقلابی نیست... زیر فشار و اختناق هم خونده نمی شه...

چشمام رو بستم تا رخوت شیرین آزادی وجودم رو گرم کند که...

یک بوق آهسته... پ و دختر کوچولو آمدن دنبالم
خنده خواب آلود دختر قشنگم و بوسه مهربانانه پ ...

2
...چند روز پیش دستم رفت لای در

دختر کوچولو: مانی! چی شد؟ درد می ده؟
شیما: آره عزیزم درد می کنه.
دختر کوچولو: کجاشه؟ ببینم...
شیما: اینجا س عزیزم.
دختر کوچولو: لباشو می زاره روی خط سرخ و بوس صداداررر.

آخ که دلم رفت!