Saturday, March 03, 2007


امروز یه فنجون قهوه داغ، یه لیوان آب پرتقال، یه ساندویچ تخم مرغ و یه لیوان شیر موز رو توی یه سینی گذاشتم و بردم برای شوهرم غافل از این که دختر کوچولو که پشت میز داره صبحانه می خوره هم می خواد اونجوری سرو بشه. دیدم اشک چشماش رو پر کرده که چرا صبحانه اون رو براش تو سینی نگذاشتم و توی تخت ندادم. گفتم بره توی تختش بشینه تا صبحانه اونم توی تخت بهش بدم. دوست دارم از اینکه خواسته اش رو می گه...