Friday, December 09, 2005



امروز برف شدیدی می آمد و یکساعت و نیم ... توی خیابون خودمون گیج و کلافه با ماشین
گریپاچ کرده مونده بودیم. دختر کوچولو هم که چون نتونسته بودیم پیچ خیابون مدرسه و خونه امون رو بگذرونیم و تو ماشین نشسته بود... با هیجان و نگرانی می پرسید: آر وی لاست؟ بعد هم خودش تایید می کرد... گم شدیم! حالا چیکار کنیم! بهش گفتن نه مانی ما تو کوچه خودمونیم... ماشین گیر کرده... اگه ماشین راه نره فوقش پیاده می شیم تا خونه پیاده می ریم که تق صدای محکم ته ماشین به سنگ یا درخت یا چیزی تو همین مایه ها اومد و دختر بیشتر نگران شد که آخرالزمون شده... با هر جون کندنی بود و هل و بدبختی دیدیم نمی شه منتظر ماشین کمکی موند و به اتکای زور بازوی پ و رانندگی من بالاخره ماشین رو به توی سربالایی خونه خودمون رسوندیم... بگذرد که بعد نیم ساعت پ مجبور شد بره سرکار که رابط کامپیوتر/لپ تاب مخصوص کارش رو بیاره خونه و وقتی برگشت باز ماشین بین دو تا پارکینگ گیر کرد و با بیل زدن ماشین رو آوردیم تو...