Thursday, May 05, 2005




پشت کامپیوتر مشغول کار کردنم و دخترک که امروز کلاس ندارد، روی زمین، لباسی زرد ( که زمانی مال من بوده) به تن، نشسته و پاهایش را با بی طاقتی تکان می دهد و می گوید من دارم سکسکه می کنم ... من گرسنته. با آنکه ناهار خورده است ولی سکسکه برایش معنی گرسنگی دارد ... بعد هم می دود و می رود که باقی کارتون مورد علاقه اش را ببیند... بین این همه اتفاق و شیطنتهای دخترک و رنگ زرد پیراهنش که با حرکات پاهای کوچکش موج برمی دارد... یاد قورمه سبزی ایرانی می افتم... و اینکه مثلا خانم و آقای ایکس هم مثل من و شما هر روز از خواب بیدار می شوند، دستی به سر و رویشان می کشند، دستشویی می روند، حمامی می گیرند و بعد هم صبحانه ای می خورند و می روند سر کار ... و در بین کار به فکر فلان گروه سیاسی ایران می افتند که اعضایش مثل آنها شاید هوس خوردن قرمه سبزی کرده باشند ... می آیند خانه و البته این ربطی به اینکه در کجای عالم ساکنند ندارد و می تواند هرجایی اتفاق بیافتد و بعد مثلا اگر در ایران باشند و مزدور رژیم هم نباشند و در تب و تاب آزاد زیستن هم باشند باز این گرسنگی هوش و هواسی نمی گذارد و باید سور و سات شکم را راه بیاندازند... و اگر هم که مثل من مقیم کشوری استکباری باشند از قبل گوشت را شسته، تکه تکه کرده و پخته اند... از فریزر در می آورند و با سبزی و پیاز ریز کرده و کمی ادویه و چند دانه لیمو عمانی و نمک و آبلیمو در قابلمه ای می ریزند و بعد از کمی گذر وقت... لوبیا قرمزهای کنسروی که هم قرمزترند و هم درشتر و نمای قشنگی هم دارند را هم اضافه می کنند و البته که فراموش هم نمی شود که چند لیوان برنج را در کاسه ای ریخته، شسته و سپس با کمی زعفران و نمک و آب به پناهخانه پلوپز روانه کرده... سالاد شیرازی هم که معرف حضورتان هست را درست کرده و سپس نوش جان کرده و البته باز هم فراموش نمی شود که دعایی هم می کنیم که چکمه های سربازان آمریکایی با خاک وطنمان آشنا نشود ... و شاید که به همت خمیازه های گروههای سیاسی داخل و خارج کشورمان بتوانیم سنگ گورمان را در وطن بکاریم.

سکسکه...