Saturday, May 14, 2005


دیروز کارگر آمریکایی قد بلند و شکم گنده... خوش و بش کنون می پرسه... بی بیت کو؟ می گم بی بیم دیگه بزرگ شده و مهد کودک می ره و لی هنوز این حموم دستشویهای ما در حال در ست شدنه! می گه فکر کنم این تو فال شما نوشته نشده بوده. میگم بعد این همه خرج؟ نه بابا! عصر ... داستان سوراخهای تو سقف راهرو و حمامها را برای مونیکا همسایه ام که برایم کیک ریواس آورده می گویم و پ هم که تازه از اداره برگشته در این گفتگو شرکت می کنه... می گیم ....می خوایم پیشنهاد کنیم اینا رسما بیان خونمون زندگی کنن که دیگه دلمون براشون تنگ نشه و هر روز مجبور نشیم تلفن کنیم که ال شده بل شده! می گیم ... آره دیگه فسقلیمونم بزرگ شده و خودمون با عصا باید بریم دم در و این دفعه باید بخوایم بیان وسایل امنیتی تو حمومها برامون وصل کنن که سر پیری زمین نخوریم!...


بعد التحریر : پ می گه اینجوری که تو نوشتی کسی اینا رو بخونه می گه اینا تو بیغوله زندگی می کنن نمی دونن ماهی چقدر داریم برای این خونه پرداخت می کنیم