Wednesday, November 23, 2005




کلباسي به خبرنگارسايت کتاب گفت:

گردآوري و چاپ مجموعه شعر زنان ايران براي من و پژوهشگراني چون "احمد کريمي حکاک"، "محمد خرمي"، "روشنک بيگناه"، "شعله ولپه"، "پرسيس کريم" و ديگر فعالاني که عاشقانه در پي معرفي شعر و ادب معاصر ايران هستند، تنها يک شروع محسوب مي شود. اين مهم با من و به من ختم نمي شود.
---
اسامی زیادی حذف شده که فکر کنم به دلایل مکانی و زمانی بوده است.
------------



برای سی و یکسالی که در زندگی ام بودی و بیست و سه ماهی که... خاطره ات ...مامان



فرزند اگر اجازه می دهی با تو سخن بگویم.



فراموش که نکرده ای چگونه نهال جوان وجودت را دستهای مهربان و قلبهای بخشنده ای باغبانی کرد تا امروز با قامتی برازنده و چهره ای جوان و مصمم به فردا بیاندیشی؟ گل وجود آدمی از محبت رشد می کند محبت را می شود برزبان آورد که هر کلام شیرین و دلگرم کننده دنیایی است. ولی محبت را می شود در دستهای خسته و چهره مهربان و درهم شکسته، بوی گرم نان در سفره، لباس مرتب شسته در جامدان، رختخواب تمیز و راحت و سرپناهی امن هم دید.
پدر و مادر فرزند را عاشقانه می خواهند، از بی محبتی سخن مگو، تو که این همه خواهان محبتی، مطمینی که محبت را می شناسی!! و قدر آن را می دانی؟! چند بار بر دستهای خسته و مهربان زن و مردی که تو را پرورده اند خیره شده ای؟ آیا در خطوط عمیق نشانه هایی از محبت ندیده ای؟
نکند تلاش و حضور همیشگی مادر برایت عادی شده است که در آن نقش محبت را نمی بینی؟ تو نوجوانی و تنها با زمان خواهی فهمید که گاه یک سخن تلخ هم نشان از محبتی عمیق دارد. تو تا کسی را عمیقا دوست نداشته باشی از او گله مند نمی شوی و به او اعتراض نمی کنی. زندگی سخت است و دشوار و فراهم کردن هر آنچه که خیلی هم به نظر نمی آید، کاری است کارستان. تو ارزش کلمه ها را می شناسی ... گاه کلمات معجزه می کنند...

نترس بگو سپاسگزارم

(این نامه را مامان وقتی سیزده سالی داشتم و تا رفتنم از ایران یک سالی هنوز باقی مانده بود برایم نوشته است... تا شاید که در سرکشیهای نوجوانانه ام دوباره اندیشی کنم... غافل از اینکه تا به امروز که سی و سه ساله شده ام دراین سرکشی... کمی و کاستی پیدا نشده... به گمانم بعضی خصلتها تا کهولت هم... دوش-بار ما می ماند.)

---------

شنبه صبحها پشت در کلاس باله دخترک... من ... پ و چند تا پدر و مادردیگر روی صندلیها ردیف می نشینیم. سرهایمان چسبیده و بینی امان پخش ... روی شیشه... اگر دختران کوچک صورتی پوش می توانستند ما را ببینند حتما وحشت می کردند. یکی از پدر ها که پزشک است و از مهاجران آمریکای جنوبی که در آمریکا بزرگ شده ... می گوید... چند روز پیش از رستوران بیرون می آمدیم... دختر سه ساله امان برای اولین بار عده ای را در حال سیگارکشیدن می بیند و بلند بلند می پرسد چرا اینها شمع توی دهانشان روشن کرده اند! پدر دیگر که یک مرد قد بلند و سفید پوست آمریکایی است و همسرش همکار پ... می گوید ناتالی دختر سه سال و نیمه اشان اصرارعجیبی دارد که حتما با پر های طاووس به سر... در تخت بخوابد. دزیره زنی سیاه پوست ... که معلم است ... می گوید آنجی دخترش باید ... من و پ بینی امان روی شیشه هنوز پخش است و از دیدن حرکات موزون دختر کوچک ... قند در دلمان آب می شود.