Monday, June 06, 2005


شیما روز شنبه: دیشب ...دوستی از ایران... ای-میل زده بود و براش نوشتم که به طور سمبولیک در اعتصاب زندانیای سیاسی شرکت می کنم. روز انتخابات هم اعتصاب غذا خواهم بود.
پ: چی؟ می خوای اعتصاب غذا کنی؟
من: آره.
پ در حال رانندگی: یعنی تا اونروز غذا نداریم؟
من: بابا! من سبولیک اعتصاب کردم ولی روز انتخابات اعتصاب غذا هستم.
پ: خوب اگه خواستی از الانم می تونی اعتصاب غذا کنی. خرج غذامون نصف می شه.
پ و پدر می خندن. من عصبانی به نشستنم توی ماشین در حال حرکت... ادامه می دم.
من: اصلانم خنده نداره!
دختر کوچولو تایید می کنه: اصلانم ح-نده نداره.
من: خ... مانی بگو خ.
دختر کوچولو: ح. ح.
من: خ
دختر کوچولو: خ خ خ.
پ، من و پدر: آفرین دختر کوچولو
دختر کوچولو: من کوچولو نیستم. من بزرگم. من بی بی نیستم. من دیگه بزرگم.
من: آره عزیزم. تو داری بزرگ می شی.
دختر: نه مانی! من بزرگم. الان بزرگم دیگه!