Tuesday, February 28, 2006


صبح غذای دختر را می دهم. لباسش را تنش می کنم و مشغول کارتون دیدن می شود تا حاضر بشوم. پ مثل هر روز صبح در حال ریش زدن است و پدر به عادت همیشگی صبح زود بیدار شده . صبحانه اش را خورده و رو به باغ و به انتظار نفس کشیدن زمین و شروع بهار و سبزیکاری روی صندلی نشسته است. سوار ماشین می شویم. پشت چراغ قرمز از آیینه به پدر نگاه می کنم. ساعتها به عقب کشیده می شوند... چروکها صاف...ولکه های قهوه ای صورتش پاک می شوند. من دخترک پنج ساله ام... میان حمام ایستاده ام. پدر ریشش را می زند... برس-فرچه را میان کف صابون فرو می کند... به صورتش می مالد... من دخترک پنجساله ام... با کنجکاوی به پدر نگاه می کنم. صورتش را کفی می کند... تیغ را رو به پایین می کشد... می گویم من هم می خواهم ریشم را بزنم. برس-فرچه را می دهد. می پرسم چرا زبر است؟ پوست صورتم می سوزد. می گوید چون پوست صورتت لطیف است. صورتش را می شوید. ادکلون می زند... و می گوید آخ! واخ! و می خندیم. به قد بلند او و موهای مشکی اش- سرم را از پشت خم کرده ام زیر گلویم را قلقلک می دهد- به صورتش نگاه می کنم... چقدر دوستش دارم... ساعت به عقب کشیده شده است... دست در دست روی برفها لیز می خوریم و اسکی یاد می گیرم... جلوی آیینه ایستاده است. خواب موهایش را شانه می زند... کراواتش را صاف می کند. عقربه را به زور به عقب می کشم. پشت رل نشسته است. ژاکت آجری رنگش از صندلی اش آویزان است. همه خوابند و من و چشمهای پدرم با هم به جاده نگاه می کنیم. دو طرف... درختان کاج ایستاده اند. نزدیک گرگان است.پدرم تخمه می خورد تا خوابش نبرد ... و رانندگی می کند. نزدیک عید است و ما به دیدن خاله ام به مشهد می رویم. اینجا دقیقه ها ایست داده نمی شوند. دلم برایت تنگ است. کنار من نفس می کشی. دخترم سرش را روی شکمت می گذارد و خوابش می برد. دوستت دارم. چینهای صورتت. حرفهای گاه پراکنده ات. مهربانی ات را و دل بزرگت که برای مامان تنگ شده. می دانم که احساس تنهایی می کنی. از آیینه نگاهت می کنم. خسته ای. کلاه سربازی مرا گذاشته ای. موهایت کم پشت روی پیشانی ات ریخته و چشمانت از پشت شیشیه عینکت چقدر کوچک دیده می شوند. لکه های صورتت قهو ه ای و دستهایت چروکیده شده اند. همان دستهای قوی که دستهای یخزده ام را میان برفها در دستهایش گرم می فشارد. دلم برای دستهای جوانت تنگ شده. دوستت دارم.

گاه که دخترک میان حمام می ایستد تا ریش زدن پ را نگاه کند... یاد من می افتم...