Thursday, February 23, 2006


دختر کوچولو عقب ماشین نشسته و چون بزرگ شده است می خواهد آهنگ بزرگها را گوش کند... آهنگ پینک فلوید را که این روزها خیلی دوست دارد می گذارم... می گوید آن آهنگشان که از غذا می خواند... جاده مه گرفته ... و برف روی شیشه ماشین می ریزد... از لای برف پاکن ها علایم احتیاط دیده می شوند... سمت چپ و راست جاده انبارهای قرمز نیو انگلند سرک می کشند... خانه ها تزیینات کریسمس و سال نو را جمع کرده اند... جاده باریکتر می شود و به تن خاکستریش کش و قوسی می دهد... دختر کوچولو هم خمیازه می کشد... ماشین روی برفها لیز می خورد... زیر پوستم ماهیگر تنم نفس می کشد... صبر می کنم... تا فردای غربت شاید چراغهایش را روشن کند.